گور ب گور
دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
آبجی کوچیکه: زودیه آرزو کن،زود
نظرات شما عزیزان:
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد
آبجی کوچیکه:چپ یاراست؟
آبجی بزرگه:ممم راست
آبجی کوچیکه:درسته،آرزوت برآورده میشه،هورا
آبجی بزرگه: اینکه چشم چپ بود
آبجی کوچیکه چپ و راستُ مرور کردو گفت:خوب
دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی
دیدی؟آرزوت میخواد برآورده شه،حالا چی آرزو کردی؟
آبجی بزرگه:آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه
بعد سه تایی زدن زیرخنده
آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی
:قالبساز: :بهاربیست: |